نخلستان سعدی

درون سینه ات نهنگی میتپد

نخلستان سعدی

درون سینه ات نهنگی میتپد

مستقیم و یا غیر مستقیم

یکی میمرد ز درد بینواییی؛یکی میگفت بیا بریم غزه بجنگیم!

 

   پی نوشت:دوست صمیمیم می گفت:بیا پیش پرداخت بگیریم بعد دودر کنیم بریم سیدنی! 

پیشنهاد خوبی بود!

توهم های بعد از امتحان

خودخواهی صحیح؛دینداری است. 

 

 

 

 

حال کرد نوشت!(این یه جمله خبریه):۱-از دیدن افکار سخت آدمها:غمگین میشم و هر از چند گاهی غصه هم می خورم.۲-اگه از دریا خبر داشتین به منم بگین فکر کنم دوباره داره یه کارایی میکنه!3-گاهی آدمهایی که میرن برمیگردن و برای برنگشتن اونایی که بر نمیگردن حسرت بی فایده است.4-دنیای من نامحدود تر از اونیه که تو فکر میکنی!5-ممکنه این هفته دفترچه ها بیاد.شاید منظورم دفترچه بیمه باشه!کی میدونه؟6-اعیاد دهه فجر فعلا مبارک.7-همیشه توی دفتر کلاسی و یا هر جای دیگه ای شماره 5 بودم.این هیچ معنی خاصی نداره جز اینکه از اول عمرم تا حالا فامیلم عوض نشده!

جان سخت

  در شادی های جمعی یک سری آدم وجود داره:

 

   آدمهایی که نه خودشون خوشحالن و نه میزارن تو خوشحال باشی البته این آدمها گاهی خوشحالند که ممکنه بزارن گاهی تو هم خوشحال باشی!

ودر مقابل شادی انفرادی این آدمها؛آدمهایی هستند که با وجود خوشحال نبودن خودشون میزارن تو حتی برای همیشه خوشحال باشی.

و شادی ما مدام در حال مردن!


 

با شرح نامرئی:

 

 

 

 پی نوشت:بیست و نهمین روز از دی ماه ؛روز هوایی که میشه تنفس کرد رو گرامی میداریم. به کلمه گرامی داشتن دقت کنید.

تشکر نوشت:از آقای مهندس نیما کاویانی سپاسگذاری میکنم بابت راهنمایشون.

نامه ای از من به دریا و نامه ای از دریا به من

به نام خدای بستنی های آب شده

 

دریای عزیز و مهربانم سلام

 

   حالت چطوره؟شنیدم کلاست بالا رفته!بیماریه نایاب میگیری!

یه عده میگن شیمیایی شدی.بعضیا هم میگن جلبک بستی!که هر دوش از تو بعیده.تو نه جنگ رفتی و نه بی نظم و ترتیب شدی که این بلاها سرت بیاد.البته کی میدونه شاید ماها اشتباه میکنیم و حالت خیلی هم خوب باشه و شاید تازه خوب شدی.

خوشم میاد حال مردم گرفتیا!

شاید اگه موقعیتت فرق می کردو هم وطن ما نبودی میشد فهمید چت شده.ولی مهم نیست.سال نوآوری و شکوفایی رو بچسب!

نکنه باز عاشق شدی!بد شدیا!
دلم برات تنگ شده.شام غریبان که با هم بودیم یادته؟!یادته قرمز شده بودی.ساکت ساکت.حرف نمیزدی.چیزی نگفتی منم با خودم گفتم اگه حرف نزنم بهتره.اما اشتباه کردم.اگه گفته و همه تلاشم رو کرده بودم حالا عذاب وجدان نداشتم.

ماهیا مرده بودن با دهن و چشمای باز.بزرگ و کوچیک.حتی اون ممغ های کوچولو.قرمز شدی دریای خوبم.کاش میدونستم چی شده که اینجوری شدی.من و تو که عمری با هم زندگی کردیم.چرا چیزی نمیگی؟

این بالا هنوز مثل سابقه.هیچ تغییری هم نکرده!من هم منتظر عوض شدن چیزی نیستم!

هنوز آدم های سعی میکنن مثل هم باشن و مثل هم مثلا زندگی کنن.همیشه حوصلتو سر میبرن.کسی چیز تازه ای نداره.این همه میگفتن آدم اشرف مخلوقاته و از فرشته ها هم بالاتره همین بود؟چند میلیون آدم مثل هم؟ چند میلیارد دنیای کوچیک و محدود!؟

اصلا ولش کن.از پایین چه خبر دوست خوبم؟دلفین ها هم مردن؟سینگوها چطور؟

دریا.دریای عزیزم.خیلی زوذ به دیدنت میام.خیلی زود.بهم قول بده تا وقتی میام حالت بهتر شده باشه؟این کارا مال آدمهاست.مواظب خودت باش.مسواک هم بزن!!!

راستی سلام حبیب رو هم بهت میرسونم که همیشه میگه:اگر نامه ای مینویسی به دریا سلام مرا نیز بنویس.

حتما جواب ناممو بده.همونی که خودت میدونیو نمیگم.منتظرم نزار

فعلا خدانگهدار

                                                      

                                                                              نهنگ

 


 

شلاپ شلاپ

شلالاپ لاپ

        شاپ شلاپ ششششششششششششاااااپ!

شپ شالاپ شاپ شاپ شلاپ ....شششلاپ شلاپ شپلاپ؟شلااااااااااااااااااپ.شششلاپ شلاپ ...شلاپ شلاپشلاپ شلاپ؟شلاپ شلاپ شلاااپ شالللپ شلاپ شششششلاپ شللللاپ شل شلشلششلشاپ.

شلاپ شلاپ شلاااپ شششاپ شاااپ شلاپ شاپ شاپشالاپ شلاپ شلاپ شالاپ شالاپ شالاپ.شاااااااااااااااالاپ.

شلااااااپ شالاپ شالاپ شالالالاپ.

شااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااپ. 

شللللللللللللپ.شالاپ شلالپ شالاپ.شالاپ 

فشششششششششششششششششششششششششششششششششششش...

شالاالالالالالالاپ. شالاپ شالاپشالاپ... 

 

 

 

 

متاسفانه بقیه نامه خیس و غیر قابل بازخوانی بود.

 

2n:48

بگذار چیزی باشم

 

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم

اجازه بده گاهی زمانی از آن تو باشم

و اگر نمی توانم گاهی زمانی از آن تو باشم

بگذار هر وقت که تو می گویی کنار تو باشم

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم

اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم

بگذار باعث سرگرمی تو باشم

اما مرا اینطور ترک نکن

بگذار در زندگی تو دست کم چیزی باشم...  

 

شل سیلوراستاین 


  

   از نظر شما کدام یک از موارد زیر تعجب برانگیز تر است؟ 

 

الف)هدایای حساب های قرض الحسنه هر یک از بانک ها

ب)جوایز جشنواره زمستانی ایرانسل

ج)هزینه دریافتی توسط دبیرانی که تدریس خصوصی می کنند

د)صدر نشینی تیم استقلال 

  

 

 مثل پی نوشت:۰-با اصالت تمام کور می خوریم!1-وقتی نقاشی می کنم برای بدست اوردن نقاشی خیلی تلاش میکنن.می تونم هزارتا از این نقاشیا بکشم اما...2-به سادگی شهید می شویم!3-شما را از ما به خاطر معدل میگیرند.4-روشی برای اینکه به هم عادت نکنیم:دروغ بگوییم!5-هنوز بهتر نشدم.6-دوستم میگه:بهترین زندگی اونه که کاری کنیم که چیزهایی که دوست داریم به نظر دیگران هم دوست داشتنی بیاد...

1000-بیا با هم دوست باشیم.فرصت خیلی کمه!

بازی شوو یلدا

وقتی نهنگ کوچک بود: 

 

 

 

                        وقتی نهنگ کوچک بود

 

 

 

    فکر میکنم این عکس متعلق به حدود یک سالگی یا شش ماهگی من بوده و به اندازه ی کافی بامزه هست که نیازی به خاطره خنده دار نداشته باشه! 

   البته برای کشف و یافتن خاطره مورد نیاز بنده مصاحبه ای ترتیب دادم به شرح زیر: 

 

سوال این بود:یک خاطره از بچگی های من؟ 

  

      -نفر اول آقای برادر که در زمان تولد من ده سال سن داشته:لیلا (دختر خالم که یک سال از من بزرگتره) رو زدی!(عجب خاطره صریح و بدون شرحی!) 

      -نفر دوم خانم خواهر که در زمان تولد من هفت سال سن داشت:شبنم یادمه ولی تورو نه...

     -نفر سوم خانم مادر که مهم نیست چند سال سن داشت:تو خشگل مامان بودی!(لطف داری شما!) 

     -نفر چهارم آقای دایی اول:تو اونقدر ضعیف بودی که داشتی میمردی مثل کلپک!تازه مغزتم معلوم بود(چه توصیف قابل تحصین و محسوسی!) 

     -نفر پنجم آقای دایی دوم:وقتی قرص خوردی و مردی!(توضیح میدم)

  سایر آقایون دایی و خانم های خاله و حتی خانم مادربزرگ هم جوابی حدود همین پاسخ ها داشتند فقط خانم خاله ی یکی مونده به آخری که در شهر دیگری زندگی میکند افسانه هایی را در رابطه با علاقه وافری که نسبت به خواهرم که سیزده ماه و شش روز از من کوچیکتره رو بازگویی کرد به خصوص زمانی که اون رو به خونه اوردن که به نظر من چندان قابل تعریف کردن و نوشتن مجدد نبود. 

    

  در اینجا لازم به ذکر است بنده دارای پایین ترین سن خودکشی با قرص هستم که ناکام ماند و جریان از این قرار بود که:  

     شب جشن تولد دو یا سه سالگی از فرصت استفاده کرده و به سراغ یکی از کشوهای مادرم رفتم و تا می توانستم (یعنی خیلی!) از قرص های رنگارنگ جویدم.زمانی که والده محترم قصد داشت  از من عکس یادگاری بیاندازه ناگهان (به طور ناگهانی!) متوجه بی حالی من شد و پس مشاهده اضافات بسته های قرص بلافاصله مرا به بیمارستان رساندند.با وجود آنکه پس از تولد با تغذیه صحیح از نظر جسمی رو به بهبود بودم اما قرار بود دیگر در این دنیا نباشم و حتی آقای عزرائیل هم ما را با آن وضع نپذیرفت.بله!متاسفانه یا خوشبختانه(مطمئنا خوشبختانه) من زنده ماندم البته با تلاش فراوان آقایون دکتر و خانم های پرستار. 

     این تنها خاطره ای بود که سایرین آن هم به علت بی قراری های شدید مادر و پدرم به خاطرشان مانده است.  

 

 

 

 

                یلدا مبارک 

 

 

 

 

پی نوشت:۱-از اینکه زندم خوشحالم و بهتون بابت داشتن من تبریک میگم شدید!۲-از کم کار شدنم شاید متاسفم!چون مدتیه با هیچ کلمه ای اون چیزی که در درونم هست رو نمیوتنم فریاد بزنم البته قبلا هم چندان ... نبودم ولی بعضی وقتا اینجوری میشم که این دفعه خیلی طولانی شده!۳-شعری که واسم گفته بودن به دستم رسید!۴-از حضورتون حس خوشحالی عمیقی دارم!۵-امان از دست ما زمینی ها!۶-به قول استاد:عربا بوشو زدن با لنگه کفش واویلا واویلا!۷-آیا چیزی مونده که نگفته باشم؟

دختر دهاتی

وبلاگ خانم دکتر بهجت نجیبی فینی با نام دختر دهاتی راه اندازی شد. 

 

 

 

پی نوشت:من می خواستم افتخار کسب کنم.برای رهبرم .برای کشورم.مادرم و... 

               من می خواستم  جبران کنم .با دستان خالی خانه آمدن را 

               من می خواستم با بغلی پر از مدال های طلا از مسابقات جهانی به خانه بیایم   

               من می خوام گزافه گویی را تمام کنم

               من می خواستم پاس گل را بگیرم ولی رباط پای چپم پاره شد