نخلستان سعدی

درون سینه ات نهنگی میتپد

نخلستان سعدی

درون سینه ات نهنگی میتپد

یزد

به نام خدایی که قطاب را آفرید

 

 

 

سلام و از این حرفها 

تبریک ماه رمضون و از اون حرفها  

خبر این که در حال حاضر سه روز که من در یزد به سر میبرم نقطه 

قرار نیست کسی جایی و یا چیزیشو عمل کنه؛برای گردش اومدم نقطه 

برای توصیف یزد در آینده یک پست می زنم نقطه 

فقط یه چیزی: 

  از وقتی اومدم یزد هر شب خواب های عجیبی می بینم 

 

شب اول:خواب چیزهایی که واسشون عذاب وجدان دارم 

 

شب دوم:خواب دیدم داریوش بندر کنسرت داره و فقط خانواده ما بلیط کنسرت رو خریده بودن؛بنابراین داریوش با ناراحتی تصمیم گرفت برنامشو خونه ما اجرا کنه.جالب اینجاست که محمد سایبانی هم خونه مون بود. 

هچی دیگه؛داریوش اجرا کرد و سه چهار تا آهنگ خوند.بعد من بهش گفتم شقایق رو بخون و همینجور که می خوند من بغلش کردم و زدم زیر گریه... 

شب سوم:خواب دیدم با خواهر کوچیکم تو جایی شبیه محله عوضیا پیاده شدیم؛بعد چندتا مرد که لباسشون مثل نینجا های تو جومونگ بود؛با اسلحه بهمون تیراندازی کردن؛من دست خواهرمو گرفتم و دویدم.از یه عالمه کوچه رد شدیم تا رسیدیم به یه بلوار ساحلی.خوشبختانه اونا گممون کردن... 

  

شب چهارم:خوبه گفتم سه روزه اینجام!  

 

 

 دنباله نوشت:۱-نمی خواستم با قطار بیام و جون بقیه مسافران رو به خطر بندازم ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد.۲-با رتبه ۵۴۱۷ آزمون پزشکی آزاد آزمایشی هیچی قبول نشدم.اینو واسه غواص کاشف گفتم.۳-نیستم حالتونو بپرسم پس مواظب خودتون باشین!

 

 

 

 

انگیزه...انگیزه...

 

 

 

 

بزرگترین گناه چیست؟