خواندن مطلب زیر برای عموم آزاد است

بسم الله الرحمان رحیم 

 

 

با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد 

به اخبار نیمروزی امروز و از این حرفها... 

 

خلاصه خبر: 

 

سفرهای استانی ریاست وبلاگ نخلستان سعدی 

ولادت با سعادت مدیریت وب برای شانزدهمین بار متوالی  

آغاز سال تحصیلی

 

به شرح اخبار می پردازیم: 

پس ده سال با مشارکت خانواده محترم پروزه سفر آغاز شد.ما به وسیله قطار البته با لباس شخصی از بندرعباس راس ساعت ۶:۴۰ دقیقه بعد ظهر در تاریخ ۱۵ شهریور ما به سمت مشهد حرکت کردیم.وضع قطار ها نسبت به ۱۰ سال پیش بسیار بهتر شده بود.(قطار که تقریبا همه سوار شدین دیگه!پس تعریف نداره!)البته از نگاه ما سفر با قطار به علت امنیت جانی و کمتر بودن خطرات راه و جاده و همچنین دیدن جاده ها و ایستگاه ها بسیار لذت بخش است.ساعت نمیدونم چند روز بعد اما دقیقا سر اذان مغرب ما به مشهد رسیدم.هوا نسبتا سرد و دل انگیز بود.پس از استقبال گرمی که توسط تاکسی سواران از ما شد ما پس از دیدن چند هتل آپارتمان در هتلی نزدیک به حرم سکنی گزیدیم.شب اول به حرم.صبح به بازار (بازار رفتن رو با خانم ها تصور کنید)و شب هم به طرقبه و شاندیز رفتیم.روز بعد هم با بازار و پارک کوهستان سپری شد(ما همش با لباس شخصی بودیم).روزهای بعد هم همش بازار و حرم.متاسفانه به دلیل کمبود امکانات حمل و نقل ما رفتن به نیشابور باز ماندیم.و بلاخره در ۱۹ شهریور ما سر اذان مغرب بوسیله اتوبوس به گرگان رفتیم و راس ساعت ۷ صبح پس از مراسم استقبال رفتیم خونه خوابیدیم و حدود ۵ یا ۶ روز همش یا بلوار ناهارخوران بودیم و یا خانه تلوزیون تماشا می کردیم!و نمیدونم چند شنبه و چندم به تهران رفتیم.حدود یک هفته در تهران در حال استراحت بودیم و تمامی بازارها را اعم از تندیس گرفته تا ولیعصر و امام رضا مورد بازدید اینجانب و خانواده محترم قرار گرفت.متاسفانه دوربین عکاسی ما گم شد.(کافیه یه سرچ بزنین تو گوگل تا ببینین جنگل گرگان و حرم امام رضا و تهران چه شکلیه پس نیازی به عکس نیست). یادم رفت(اینها رو مجری اخبار میگها)ما از جاده هراز با اتوبوس به تهران اومدیم.ما ۳۰ شهریور توسط پرواز ایران ایر رسیدیم بندر. 

در اینجا مصاحبه ای داریم با آقای برادر که مدیریت سفر رو به عهده داشتند: 

-سلام آقای برادر.شب شما به خیر 

-سلام خدمت شما و بینندگان نسبتا محترمتون 

-خوبید؟خانواده خوبن؟ 

-خوبیم همه!سلام دارن خدمتتون! 

-کوچولو بزرگ شده 

-والا ما از همه کوچیکترمون ته تقاریس که اول دبیرستانه! 

-خب آقا برادر شما سفر ها رو چطور میبینید؟ 

-خوب!  

الو...الو...خبر مرگ این ریس ...

 خب ارتباط ما با اقای برادر قطع شد 

 

می پردازیم به بقیه اخبار: 

پنجم مهرماه مصادف با سالروز با سعادت من بود!این روز رو به همه دوستان تبریک میگم.از اونجایی که روز تولد من بر ام از هر روزی توی سال مهمتره و هیچ کس (دقیقا)تولدم یادش نمیمونه من خودم به همه اطلاع می دادم که من تولدمه!متاسفانه قادر به برقراری ارتباط با اینترنت نبودم نتونستم این روز خجسته که مردم به خاطرش ریختن تو خیابون ها رو بهتون اطلاع بدم.  

 

 

 

هیچی دیگه سال تحصیلی آغاز شد ما هم رفتیم مدرسه البته از ششم.

 

 

شما رو به دست خداوند مهربان می سپارم.  

 

 

 

پی نوشت:۱-دلم خیلی برای همتون تنگ شده بود به خصوص غواص و نیما و سروش و ماهی بالی و....۲-من دوست نداشتم شونزده ساله شم!آخه شونزده ساله ها بزرگن!۳-شرمنده خبرم زیاد جامع و جالب نبود(بیمزه بود!) آخه باید به بقیه سر بزنم و وقت تنگه.۴-از همه مهم تر بهم یه دروغ بزرگ گفتن که دلم نمیاد انتقامشو بگیرم!۵-من نهنگم!۶-من نهنگم۷-شقایقم!۸-ما خیلی به پرنده ها نزدیک بودیم۹-راستی از خراسان شمالی که رد میشدیم برای وطن نامجو بوس فرستادم!۱۰-اگه سوالی بود بپرسین!